پیرمرد به زنش می گه: بیا یه روزم که شده مثل قدیم ها بشیم، من تو پارک پیش صندلی چوبی باهات قرار می ذارم،
تو بیا. پیرمرد می ره پارک، یکى دو ساعت طول می کشه زنش نمیاد. با نگرانی می ره خونه،
می بینه زنش نشسته تو اتاق داره گریه می کنه. می پرسه چى شده عزیزم؟ زنش می گه:مثلا بابام نذاشت بیام!!!
می بینه زنش نشسته تو اتاق داره گریه می کنه. می پرسه چى شده عزیزم؟ زنش می گه:مثلا بابام نذاشت بیام!!!
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: